فرشته کوچولو من

یه دختر دارم شاه نداره ..........

ناقلا ..... بالاخره فهمیدم چی هستی دختری .... تو دخمل طلای منی ..... نمیدونی مامانی انگار دنیا رو بم دادن وقتی فهمیدم که دختری  حتما خوشحالی مامانت رو تو هم فهمیدی آخه تو قلب من هستی همه چیزو میفهمی ............                                                ببخشید مامان جون من تا حالا فکر میکردم پسری اینقدر که خاله خان باجیای دور و برم میگفتن تو پسر میاری حتی واست اسم پسرونه انتخاب کرده بودم من چقدر زود باورم  دیروز به مامان بزرگ ( مامان مامان مامان ) که گفتم باورش نمیشد میگفت اشتباه شده...
8 خرداد 1393

تو دختری یا پسر ..........

دیگه این روزا خیلی بی تاب شدم که بدونم چی هستی دخترکم  یا پسرکم ...... دفعه قبلی تو سونو دکتره اصلا به خودش زحمت نداد که ببینه و یه کم دقت کنه بلکه جنسیتت رو تشخیص بده  گفت هنوز کوچولویی  الان دیگه بابایی هم کنجکاو شده ......                                     دوست دارم برم واست خرید کنم ولی تا خودت رو نشون ندی نمیتونم چیزی بخرم     مامان جون چهارشنبه باید برم سونو گرافی تورو خدا خودتو جمع نکنی هااااااااااا بذار بفهمم چی هستی خوشگلم               ...
5 خرداد 1393

آزمایش NT

روز 93/02/03 نوبت آزمایش غربالگری بود و من بازم استرس داشتم نکنه مشکلی پیش بیاد  اول با بابایی رفتیم پیش عمه زهرا واسه سونو گرافی بابایی هم اومد تو اتاق تورو تا حالا ندیده بود عزیزم فکر نمیکرد این شکلی شده باشی زیر زیرکی نگاش کردم دیدم داره اشک میریزه خودمم گریه م گرفت  تو وروجک همش بالا پایین میپریدی ... میچرخیدی ... یه کار جالب دیگه ات این بود که همش دستت رو میبردی سمت سرت .... بابات از این حرکتت خیلی خوشش اومد هنوزم بعضی وقتا اداتو در میاره اینم عکست .......... همه چیز خوب بود خدارو شکر  بعد با بابایی رفتیم آزمایشگاه نیلو آزمایش خون دادم فرداشم جوابشو گرفتم بازم خدارو شکر ه...
5 خرداد 1393

نوروز 1393

این اولین عیدیه که من حالم یه جور دیگه س .... حالت تهوع دارم از غذاها خوشم نمیاد ..... با بابایی میریم اصفهان پیش مامان جون اینا..... باید خیلی مواظب تو باشم ..... . . . بعد از چند روز خیلی حالم بدتر شد مامان جون بیچاره مجبور بود بره تو حیاط غذا درست کنه  ...
5 خرداد 1393

اولین سونوگرافی

امروز 92/12/26 رفتم سونوگرافی تا بینم قلب جوجه ام چه جوریه ............ نمیدونی مامانی چه حالی داشتم ... رفتم بیمارستان نفت پیش عمه زهرا دکتر سونو رو انجام داد گفت ساک حاملگی هست ولی خودش رو نمیتونم ببینم برو یه ساعت دیگه بیا تا دوباره انجام بدم  تا اون یک ساعت بگذره من مردم و زنده شدم عمه غذا گرفت واسم ولی دریغ از یه قاشق ........ یک ساعت گذشت و دوباره سونو شدم این دفعه تو خودتو نشون دادی خیلی کوچولو بودی با یه قلب کوچکتر از خودت صدای قلبتم شنیدم ............ خدایا شکرت ...... این مرحله رو گذروندم ........ اینم عکست .......                  ...
5 خرداد 1393

روز 92/12/14

امروز با روزهای دیگه خیلی فرق داره آخه من مادر شدم ........... خدایا چه حس قشنگی ... هیچ وقت حالم اینجور نبوده یعنی اینقدر خوشحال نبودم چرا همه چیز فرق کرده چرا تهران دودآلود تا این حد زیبا شده ..........                                خدایا تو یه فرشته کوچولو آفریدی یا منو دوباره خلق کردی .......... از امروز مواظب رفتارام ، راه رفتنم ، غذا خوردنم و یه عالمه چیز دیگه هستم مامان جون  آخه من عاشق توام عزیز دلم ...فرزندم ...   من  مراقب تو هستم و از امروز دعای من میشه سلامتی تو عشقم ....تو  هم سالم باش مامانی واسه ماما...
4 خرداد 1393

روز آزمایش

صبح زود قبل از اینکه سرکار برم با بابا علیرضا رفتیم آزمایشگاه یه کوچولو خون دادم . ساعت یک بعد از ظهر جواب آماده میشد ولی من سرکار بودم تا برگردم آزمایشگاه تعطیل میشد .                        ولی مگه من میتونستم تحمل کنم ساعت سه مرخصی گرفتم برگشتم جواب آزمایشو که گرفتم فوری از خانومه پرسیدم چی شد گفت :                                                             " مبارک باشه مثبته " &n...
4 خرداد 1393

اولین احساس مادرانه

برای اولین بار از تو مینویسم که بهترین هدیه خدا در زندگی من هستی                                     اسفند ماه 92 بود و من درگیر کار و بار عید و خرید و علاوه بر اینها سرکار رفتن بودم که از یه اتفاق مهم غافل شدم 8 روز از موعد گذشت که من به خودم اومدم .                                                         یه شب که تو خونه تنها بودم از بیبی چک استفاده کردم .......... وای ی ی ی ی بهترین اتفاق زن...
4 خرداد 1393